نه ماه انتظار
یادم است وقتی اتوسا را باردار بودم کتابی داشتم تحت عنوان "حامگلی هفته به هفته"... دایما منتظر شروع هفته جدید بودم تا بروم و کتاب را بخوانم تا ببینم در این هفته جدید،جنین چه رشدی کرده و حالا چقدر شده و من باید چه بکنم و چه نکنم... روزهایی بود برای خودش...یادشان بخیر... خوب این بارداری هم مثتثنی نبود...همان روزی که فهمیدم خدا دوباره مرا لایق مادری دانسته رفتم و آن کتاب را از کمد در آوردم و گذاشتم دم دست تا این بار هم مراحل رشد جنینم را پیگیری کنم... ولی این بار چقدر متفاوت است... این بار دیگر فرصتی برای شمردن روزها نیست...روزها مثل برق و باد میگذرند و من فقط وقت میکنم هر چند هفته نگاهی به کتاب بی اندازم... وجود یه دختر بچه سه س...